خلاصه
زارا ایوانز تحصیلات خود را رها کرد و سخت تلاش می کند تا بدهی های انباشته شده در اثر بیماری عمه اش را بپردازد. او مستقل و سخت کوش با زنان جامعه بالا که نیکلای کوماروف به آنها عادت کرده است بسیار متفاوت است. اما نیکولای قلب خود را که توسط مادرش شکسته شده بود بسته است و او را برای زندگی جدید ترک کرد. زارا را نمی توان مانند عاشقان گذشته اش خرید و نگهداری کرد، اما او همچنین نمی تواند عشقی را که می خواهد برای او فراهم کند. آیا زارا می تواند قلب یخی نیکولای را آب کند تا او بتواند عشق ورزیدن را بیاموزد؟