خلاصه
من فقط قصد داشتم نامی را قرض بگیرم - چه کسی فکر می کرد این در روزنامه ها به پایان برسد! پیج برای اینکه فرزند دوست متوفی خود را به فرزندی قبول کند، در اداره دولتی دراز می کشد که با دانته، مدیر جوان فروشگاه بزرگی که در آن کار می کند نامزد کرده است. اما یه جورایی خبر به مطبوعات میرسه! در حالی که او خود را برای پایان کار آماده می کند، ناامیدانه سعی می کند تا خود را برای دانته توضیح دهد که او با سرفصل ها مواجه می شود. با این حال، چهره زیبای دانته بیانگر تحقیر ناامیدی او است و او بیرحمانه او را اخراج میکند. اما سپس با نگاهی گمانهزنانه به پیج پریشان روی میآورد و به او پیشنهاد پیشنهاد میدهد. "من تو را همسر خود خواهم کرد."