خلاصه
یک روز طوفانی، ریویچی در پی خیانت محبوبش که او را بدهکار کرده بود، بیهدف سرگردان بود که ناگهان خود را جلوی درب یک چایخانه میبیند. پس از ورود، متوجه می شود که چایخانه فضای منحصر به فردی دارد. پس از دریافت ناهار، ریویچی خود را مدیون صاحب مغازه می بیند. مجبور به کمک در کارها شد معلوم شد چیزی به نام ناهار رایگان وجود ندارد! علیرغم همه چیز، او خود را در فکر این می بیند که واقعاً می خواهد کمک کند...؟