خلاصه
ابی رویای ازدواج با یک گاوچران را در سر می پروراند تا مزرعه خود را حفظ کند، زمانی که او شبی پرشور را با لئو به اشتراک می گذارد. او مدیر عامل گلدن اسپرز است که او به طور اتفاقی او را در یک بار ملاقات کرد. صبح روز بعد، او احساس خجالت می کند و می رود. اما دیری نمی گذرد که متوجه می شود فرزندش را باردار است. لئو از مرد ایده آل خود دور است، اما ابی قبول می کند که به خاطر نوزاد متولد نشده خود با او ازدواج کند. او نمی داند دلیل دیگری وجود دارد که او می خواهد با او ازدواج کند...