وقتی یورا چشمانش را باز می کند، خود را کاملا برهنه می بیند که در کنار رئیسش، آئوی ایشیکی دراز کشیده است. همه چیز در راه خانه شروع شد، زمانی که یورا اعلام کرد که نمیخواهد برگردد. هرچقدر هم که می خواست به خاطر موقعیتی که در محل کارش نسبت به یورا داشت جلوی خود را بگیرد، دیگر نمی توانست بدنش را کنترل کند. در محل کار او یک رئیس سختگیر است، اما در خلوت او مردی مهربان است که یورا را به شیرینی با نام کوچکش صدا می کند!