خلاصه
در دنیایی که در آن انسانها با انسانهای نیمهانسان مانند خونآشامها، گرگینهها و سوکوبیها همزیستی میکنند. هیروتو، دانشجوی دانشگاه، با ریو، خون آشامی که به دنبال «همسر سرنوشتساز» است، آشنا میشود. ریو می گوید هیروتو شریک سرنوشت ساز اوست و التماس می کند که خون او را بمکد. هیروتو تصمیم می گیرد خون بدهد، اگرچه در ابتدا امتناع می کند. با این حال، وقتی ریو هیروتو را می بوسد، متوجه می شود که خون به تنهایی کافی نیست...؟!