خلاصه
اولین باری که دایسوکه از کو خواست تا با او ازدواج کند، آنها در مهدکودک بودند و او رد شد. اما اینطور نیست که او را متوقف کرده باشد - نه زمانی که دایسوکه در بیست سال گذشته هر سال خواستگاری کرده است! خواستگاری و رد کردن آنقدر بین آنها اتفاق افتاده است که در این مرحله، تقریباً کمتر شبیه یک چیز جدی و بیشتر شبیه یک شوخی است. آیا دایسوکه تا به حال به این موضوع فکر کرده است که اگر کو پاسخ مثبت داد، چه کاری باید انجام دهد؟