خلاصه
با برکت زیبایی درخشان و ثروت فراوان؛ لنا قبلاً یک شاهزاده خانم جامعه مد بود تا اینکه یک تصادف همه چیز را از او گرفت و فقط زخم زشتی در پای او باقی گذاشت. شوهرش ماشین را تحقیر کرد و او را انداخت. "من هرگز به یک مرد اعتماد نمی کنم..." از آن زمان، لبخند از چهره اش محو شد و او کناره گیری کرد و زندگی آرامی داشت. او هرگز انتظار ندارد که رئیس بسیار جذابش مصمم باشد که او را از آن خود کند.