وقتی یوزورو ساکورای برای فروش کود برای شرکتش به زادگاهش بازگشت، با همکلاسی سابقش سو ناکامیچی که اکنون به عنوان کشاورز کار می کند برخورد می کند. ساکورای که از ناتوانی خود به عنوان یک فروشنده افسرده شده، خوشحال می شود و زمانی که ناکامیچی به او دلداری می دهد، با علاقه به کار خود فکر می کند. با وجود اینکه آنها در مدرسه با هم دوست نبودند، این دو بیشتر به هم نزدیک می شوند و ساکورای شروع به فکر می کند که آنها می توانند دوستان خوبی شوند. سپس ناگهان ناکامیچی اعتراف می کند که همیشه فکر می کرد ساکورای ناز است؟!