خلاصه
"مورگان به خانه می آید!" ناپدری اش گریه کرد این سه کلمه باید سیل خاطرات گرم را برای لی منتشر می کرد. در عوض، افکار مربوط به آخرین رویارویی فاجعه بار آنها بقیه را محو کرد. درست زمانی که او با احساسات بیداری خود کنار می آمد، به نظر می رسید مورگان قصد داشت در برابر شور و شوقی که بین آنها جریان دارد مقاومت کند. "چرا باید از بین همه زنان این شما باشید که تقریباً بیش از حد تحمل من را وسوسه می کنید؟" او گفته بود چرا او نمی توانست ببیند که او هیچ شباهتی به مادرش ندارد؟ و چرا فکر دیدن دوباره او دنیای او را به آشوب می انداخت...؟