به دنبال مرگ سگ خانگیاش که او را در دوران دبیرستان، کالج و حتی زمانی که او وارد شغل میشد همراهی میکرد، یوی ساتو غم و اندوه خود را در یک بار غرق میکرد که مردی که در کنارش بود نظرش را درباره غم و اندوه او به اشتراک گذاشت. او به او میگوید که یا برای ملاقات با سگ مرحومش، مصرف بیش از حد مصرف کند، یا برای «سر کسلکننده» او چیزی بردار و منتظر بماند تا نوبت بمیرد. یویی پس از جلب سوء نیت او، او را در حالی که میرود ترک میکند. در حالی که روز بعد با خودش فکر می کند ممکن است زیاده روی کرده باشد، مرد بار به دنبال او می آید... و اتفاقاً او مدیرعامل شرکتی است که او در آن مشغول به کار است؟