خلاصه
سوزوکی همیشه با خواهرش مقایسه شده است، چه به خاطر علایق عشقی خودش که خواهرش را دوست داشته باشد و چه بین کلاس ها. او که از همه چیز خسته شده بود، تصمیم می گیرد تا جایی که ممکن است از مدرسه خواهرش به دبیرستانی برود. او از مدرسه جدیدش بسیار لذت می برد. یک روز بعد از بازی والیبال، سنپای خود را در حال گریه می بیند. بعد از اینکه قول داد به کسی نگوید چه دیده است، شروع به صحبت با او می کند.