سیجی سانادا، یک برده مزدبگیر 30 ساله، یک روز صبح از خواب بیدار شد و زمان را به بهار سال دوم دبیرستان بازگرداند. سیجی که مدتها از فارغ التحصیلی پشیمان شده بود بدون اینکه به معلم تاریخ جهان محبوبش، هاروکا هیراگی اعتراف کند، تصمیم گرفت که این بار به او اعتراف کند. پاسخ او این بود ... "خوب؟!؟!؟!؟!" آن دو به طور مجزا شروع به قرار ملاقات کردند. قرار بود شروع *vie en rose*شون باشه...اما هیراگی سنسی زنی انقدر شیرینه که مردش رو خراب میکنه!!! یک زندگی مدرسه ای رز رنگی فوق العاده عاشقانه شروع می شود!!!