آیریس لانا آرملیا که توسط نامزدش، شاهزاده دوم ادوارد تون تاسمریا، و معشوقهاش یوری نویر محکوم شده بود، تصوراتی از زندگی گذشته خود در بحبوحه سقوط خود به یاد میآورد: زندگی یک خانم اداری معمولی در یک آژانس مالیاتی. اتفاقاً زندگی فعلی او بسیار شبیه به یک بازی اوتوم بود که زمانی انجام می داد. اما این دانش خیلی دیر به دست می آید و کمکی نمی کند، و آیریس با شرم مجبور به خانه می شود، از مدرسه اخراج می شود و نامزدی او خراب می شود. گرچه آیریس در حصر خانگی قرار می گیرد، اما می تواند پدرش را متقاعد کند تا او را به عنوان ارباب شاهنشاهی خود بسازد. او اکنون با استفاده از دانش و مهارت های خاطراتش از ژاپن امروزی، تلاش می کند تا برای مردمش رفاه به ارمغان بیاورد. با این حال، آیریس متوجه میشود که در عین مشابه بودن، این جهان کاملاً متفاوت از بازی است. جناح های شاهزاده اول و شاهزاده دوم برای قدرت با هم رقابت می کنند، و Armelia Fiefdom، یک مرکز اقتصادی تحت رهبری Iris، نیز باید یک طرف را بگیرد.