خلاصه
ویلا راس می دانست که در زادگاهش کاسکید، وایومینگ از او استقبال نمی شود. به خصوص نه توسط کلی کانترل - که هنوز او را مسئول تصادفی میداند که پنج سال قبل باعث مرگ خواهرش شد. اما وقتی عمه اش مریض شد و به شدت به او نیاز داشت که از مزرعه خانوادگی در حال شکست مراقبت کند، ویلا نمی توانست نه بگوید! اکنون ویلا متعهد شده است که از سر راه کلای خودداری کند. با این حال آنها جذب یکدیگر شدند - این بار نه به عنوان نوجوانان عاشق، بلکه به عنوان یک زن و مرد... .