خلاصه
در بهار که مینوری امتحانات ورودی دبیرستان را گذراند، مادربزرگش او را به آتلیه خود فراخواند و برای محافظت از او طلسم خوش شانسی بر پشت او کشید. اما بعد، مادربزرگش بدون اینکه به او بگوید از چه چیزی باید محافظت شود، درگذشت. او فقط گفت که وقتی مینوری وارد دبیرستان می شود هرگز نباید شب ها وارد گالری هنری شود. اما اکنون مینوری در باشگاه هنری است. آیا او می تواند همانطور که قول داده بود از گالری هنر دور بماند؟