خلاصه
ریوتا در اطراف همه همکلاسی هایش باحال بازی می کند، مخصوصاً وقتی صحبت از دختران می شود. اما او همیشه در یک موقعیت در موقعیت انحرافی است. در برخی از این حکایتهای تصادفی متعدد درباره زندگی دانشآموزان کلاس پنجمی میبینید: نگاه کردن به استخوانهای ترقوه، خوردن گچ، چرخاندن تصادفی دامن، گم شدن شکوفهها، و بسیاری دیگر... چه کسی میگوید که مدرسه ابتدایی نمیتواند دبیرستان داشته باشد. نوع داستان عشق؟