خلاصه
در جوانی، بخشی از روح چیاکی میکادو توسط یک سگ عجیب و غریب با سه سر گاز گرفته شد. در نتیجه نمی تواند شادی و شادی را احساس کند، روزهای خود را از احساسات مثبت محروم می کند و در صورت لزوم لبخندهای ساختگی می زند. هشت سال بعد پدرش جعبه ای از یونان برای او می فرستد. درون آن دختری با سه شکل و شخصیت است: کورو، شیروگان و رز. با شکل کورو به او می گوید که سگ نگهبان چیاکی خواهد بود. دختر فاش می کند که او در واقع نگهبان دروازه هادس - سربروس - است و همان موجودی است که روح او را دریده است. اما این بار او به چیاکی کمک می کند تا دوباره لبخند بزند. با این حال، این کار شاهکار کوچکی نیست. چیاکی با توجه به قطعه گم شده روحش، آهنربایی برای شیطان ها و ارواح خبیث است. ملاقات با رقبا، دوستان و دشمنان در طول راه، چیاکی برای به دست آوردن یکی از مهمترین چیزهای انسان بودن - توانایی احساس کردن - پشتکار می کند.