خلاصه
پسر 16 ساله ای که عاشق مشاهده بود در یک تصادف جان خود را از دست داد. خدا در برابر او ظاهر می شود و به او اطلاع می دهد که او می تواند نامزد مناسبی برای یک تناسخ کاملاً غیر متعارف باشد: خدای شیطانی به نام اشتال. همانطور که خدای خبیث گفت، این وظیفه اشتال است که به عنوان یک "رئیس پنهان" خدمت کند. درست مانند RPG، Ashtal تنها پس از کشته شدن "رئیس نهایی" در نبرد ظاهر می شود. این به اشتال این فرصت را می دهد که تا آنجا که می خواهد جهان را بدون دخالت کسی مشاهده کند. اشتال بیش از 1000 سال منتظر می ماند، اما هیچ گروهی از قهرمانان برای کشتن او نمی آیند. با این حال، سرانجام، پس از 1005 سال آرزوی حضور برخی قهرمانان در آستان او، گروهی از قهرمانان به رهبری دومین شاهزاده خانم پادشاهی بریتانیا به نام یوفیلیا پلانتاژنت، برای کشتن اسطوره ای "خدای شیطان" وارد می شوند. پس از یک رویارویی خجالتآور با این گروه قهرمان تماماً زن، اشتال تصمیم میگیرد از زندگی رصدی خود دست بکشد و با کسانی که برای کشتن او آمده بودند به مدرسه برود.