هیراگی اوتنا همیشه به دختران جادویی نگاه می کرد و در مورد تبدیل شدن به یک قهرمان باحال که با شیطان می جنگد خیال پردازی می کرد. بنابراین، هنگامی که یک عروسک مانند یک شب به او نزدیک می شود و ادعا می کند که قدرت جادویی در درونش نهفته است، از هیجان می لرزد. اما رویای رنگارنگ او به سرعت در یک چرخش طعنه آمیز از وقایع زمانی که او به یک شرور تبدیل می شود از بین می رود! او که علاقهای به معاشرت با نیروهای شیطانی ندارد، وقتی گروهی از دختران جادویی ظاهر میشوند و اعلام جنگ میکنند، تلاش میکند دست از کار بکشد. نبردی رخ می دهد و هیراگی به زودی متوجه می شود که از تحمیل درد به دیگران لذت می برد، زیرا ماهیت واقعی او شروع به ظهور می کند. ماهو شوجو نی آکوگارته هیراگی را دنبال میکند و او زندگی جدید خود را به عنوان رهبر شروران آغاز میکند، با دختران جادویی مبارزه میکند و تا حد دلش به طبیعت سادیستی تازهیافتهاش میپردازد.