کریستینا یک پسر بچه برنزه است که به عنوان خدمه در کشتی کار می کند. یک روز ناگهان مردی خوش تیپ و مرموز در یک شهر بندری مدیترانه به او نزدیک می شود. چرا او ترجیح می دهد با او صحبت کند، در حالی که دختران زیبای زیادی وجود دارند؟ او به او می گوید که نامش لوک هنری است و او متوجه می شود که همه در شهر او را به نام می شناسند. او به او می گوید که قبل از رفتن دوباره او را خواهد دید. چند روز بعد، کریستینا در حالی که روی کشتی اجاره شده توسط خانواده سلطنتی کار می کرد، دوباره با لوک برخورد می کند...