وقتی کورومی هانازونو در مدرسه با دوست دوران کودکی خود ناگیو روبرو می شود، تقریباً او را نمی شناسد. او که با عجله ای از نوستالژی غلبه کرده است، از مکان مخفی دوران کودکی آنها دیدن می کند، اما وقتی خاطره ای واضح را به یاد می آورد، خجالت می کشد: او و ناجیو قبل از اینکه او شهر را ترک کند، یک بوسه معصومانه را به اشتراک می گذارند. ناگیو اکنون برگشته است و کورومی را با حضور در مکان مخفی آنها غافلگیر می کند. در حالی که آنها در مورد گذشته به یاد می آورند، ناگیو کاری غیرمنتظره انجام می دهد و ماهرانه یک بوسه بر لبانش می نشاند. کورومی شوکه شده متوجه می شود که ناجیوی فعلی نه تنها متفاوت به نظر می رسد - او همچنین شیطان و غیرقابل پیش بینی است! با این حال، برادر اسپارتی کورومی، آتاکا، نمیتواند هر پسری را که سعی میکند با خواهر کوچک گرانبهاش راحت باشد، تحمل کند. زمانی که به او اشاره ای در مورد آنچه بین آن دو می گذرد دریافت می کند، یک تناسب گسترده را به راه می اندازد و قول می دهد که ناجیو را از زندگی خواهرش دور کند. مایل به دنبال کردن رابطه با وجود خطرات، این به ناجیو بستگی دارد که راههایی برای سرقت بوسههای کورومی پیدا کند در حالی که برادرش به طرز تهدیدآمیزی روی او مینشیند.