وقتی پسر ارباب، آگردیوس، پس از یک شکار طولانی به دهکده خود باز میگردد، وقتی متوجه میشود که تمام خندهها و هیاهویی که او به خوبی میدانست ناپدید شده است، شوکه میشود. وقتی متوجه می شود که عامل فاجعه یک "جادوگر" است که در "جنگل ممنوعه" زندگی می کند، ناامیدی خود را به خشم تبدیل می کند و برای انتقام از کسانی که دوستشان داشته راهی سفر می شود...