خلاصه
او به او پول می داد تا وانمود کند که او را دوست دارد، اما به زودی تمام خانواده اش قلب او را ربودند! مری، یک سرور، به شدت به پول نیاز داشت. یکی از مشتریانش، پیتر، یک روز از او خواست که در تعطیلات شکرگزاری وانمود کند که دوست دخترش است. او جدی به نظر می رسید و مطمئناً پول کمک می کرد، بنابراین مری پیشنهاد او را پذیرفت. وقتی به دیدار خانواده او رفتند، مادر نازنینش با آغوش باز از مری استقبال کرد. او معتقد بود که مری و پسرش قرار است ازدواج کنند. مری نگران بود که مادر پیتر در مورد رابطه جعلی آنها بسیار هیجان زده شده باشد. اما او بیشتر نگران این بود که چگونه پیتر و پسرش به نظر نمی رسید با هم کنار بیایند. شاید راهی وجود داشته باشد که مری بتواند به پیتر و خانواده اش کمک کند...