خلاصه
مگوری از خانواده ای فقیر با فرزندان زیاد می آید. او آرزوی یافتن مکانی را داشت که بتواند آن را مکان خود بنامد. ملاقات او با شینگن، راهب وارث معبدی که مادرش او را ترغیب می کند تا به زودی ازدواج کند، احتمالاً این فرصت را به او داد. با جذب جذابیت شینگن، این دو با هم ازدواج کردند، بنابراین احتمالاً همیشه خوشحال است ...