خلاصه
بهار سال 1921 در دوران تایشو، ایچیجو ماریا والدین خود را از دست داده بود و خود را به خانواده یکی از دوستانش سپرد. زمانی که پدر با او رفتار فیزیکی پیدا کرد، او خانه را ترک می کند. ماریا در شهر پرسه می زند و جلوی خانه قدیمی اش فرو می ریزد. او توسط یک دکتر جوان تودو سی نجات می یابد. در آنجا، او متوجه می شود که این خانه در حال حاضر به عنوان یک خوابگاه توسط پزشکان بیمارستان امپریال ماریا استفاده می شود. به یاد حرف های پدرش که تودو مرا فریب داد! او در آنجا به عنوان خدمتکار با نام مستعار جعلی کار می کند تا حقیقت را بیابد...