خلاصه
خاطره خیانت تو را از دست دادم چون دوستت داشتم... امیلیانو، رئیس او، مهمترین فرد در زندگی سینا بود. او هرگز بیش از این احساس نمی کرد که دوستش دارند و روزی را که او به خواستگاری می آورد، در خواب نمی دید. سپس متوجه شد که او با زنی از خانواده ای ثروتمند نامزد کرده است و رویاهای او از بین رفت. با اینکه او را انداخته بود، برای آخرین بار سعی کرد او را ببوسد، اما او او را هل داد و فرار کرد. او هیچ خاطره ای از اتفاقات بعدی ندارد. وقتی به بعد می رسد، تنها چیزی که به یاد می آورد عشق امیلیانو به اوست. سپس متوجه می شود که بچه اش را باردار است...