خلاصه
یوکی شیبوکی 17 ساله پس از رد وحشیانه اولین اعتراف عاشقانه اش، در پارک اشک می ریزد و کاری جز لعنت به بدبختی اش ندارد. به او گفته شد که او خیلی کوتاه قد و زنانه است - که یوکی از همه اینها به طرز دردناکی آگاه است، اما او هنوز تسلی ناپذیر است. یعنی تا زمانی که یک غریبه قدبلند و کلاهدار، ملودی زیبایی را روی گیتار آنها می نوازد و یوکی را از بدبختی اش خارج می کند. گرچه توسط گیتاریست تحت تأثیر قرار گرفته است، اما احساسات یوکی همچنان ادامه دارد. وقتی او برای آرامش و آرامش به پارک برمیگردد، دختری قد بلند و زیبا کنارش مینشیند و میپرسد که آیا بر دل شکستهاش غلبه کرده است؟ او با معرفی خود بهعنوان چیکاکو تاکامین، فاش میکند که آهنگی که شنیده است مال او بوده و مخصوصاً برای او نوشته شده است. یوکی متعجب و در عین حال سپاسگزار این ژست دوستانه را می پذیرد، و دوستی تازه بین این دو نشان دهنده آغاز یک رابطه زیبا است.