خلاصه
شیرمرد با بدنی به دنیا آمد که او را در همه چیز قاطی می کند و مهم نیست کجا برود، به نظر می رسد بدشانسی همه جا او را دنبال می کند. او که دست از مبارزه با سرنوشت برد، بار دیگر توسط صاحبخانه مورد آزار و اذیت قرار می گیرد و با این حال به نظر می رسد کمی خوشحال است. و در مقابل او، "مردی که هرگز تسلیم نمی شود" شیرمرد قهوه با شجاعت ظاهر می شود. ملاقات آنها سرنوشت را عوض می کند؟!