خلاصه
رین هاشیبا تنها یک آرزو دارد: عاشق شدن. با وجود اینکه او به وجود خدا شک دارد، باز هم دعا می کند که شخص خاص خود را پیدا کند. اما زمانی که چار، پادشاه شیطان آوالون، از پشت بام او سقوط می کند، به زودی دعاهای او به شکلی عجیب اجابت می شود! هنگامی که رین از او می خواهد که آسیب وارد شده را برطرف کند، چار متوجه می شود که قدرت جادویی او تخلیه شده است و درمان وضعیت او خود رین، به ویژه خون باکره او است. آیا چار فقط آنچه را که نیاز دارد می گیرد و می رود؟ رین نمیداند، اما وقتی به هم نزدیکتر میشوند، او نمیتواند سوزش چشمهای دود شدهاش را حس نکند.