خلاصه
در روز مراسم ورود به مدرسه، قهرمان داستان ما به خلیج بیمار منتقل می شود. در گیجی تب آلود، چهره ی نیکوکار خود را ندید. با این حال، او مصمم است که او را پیدا کند تا تشکر کند. داستان دیگر یک شخصیت اصلی دارد که می تواند ارواح گل را ببیند. در واقع هر بار که او لبخند می زند ظاهر می شوند. او که از اینکه برای ظاهراً با هوا صحبت می کند خسته شده است، تمام تلاشش را می کند که در عوض لبخند نزند.