خدا بهم ریخت من تناسخ کردم من در یک روستای حومهای به دنیا آمدهام، من توسط ایموتوهای زیبا و یک دوست دوران کودکی که یک دختر است احاطه شدهام. بدون برق و بدون آب، این زندگی کند نهایی خواهد بود! کمک به کارهای مزرعه و حیوانات، و با این حال، خانه من به یک فروشگاه بزرگ تبدیل شد که اتفاقاً ماجراجویان زن به آنجا می آیند! امروز هم برای من خیلی شلوغ است. این داستان زندگی کند من است.