یوشیو سی ساله است و زندگی اش به هم ریخته است. او که با والدینش زندگی می کند، نه شغلی دارد، نه رابطه ای دارد و نه چشم اندازی. وقتی او یک بازی رایانهای سیم کارت جدید دریافت میکند که دارای شخصیتهایی است که با نوع جدیدی از هوش مصنوعی خلق شدهاند، زیاد به آن فکر نمیکند – تا زمانی که وارد دنیایی فانتزی شود که آنقدر زنده و زنده است که ساکنان آن نمیتوانند فقط شخصیتهای بازی باشند. . یافتن ناگهانی خود به عنوان خدای خیرخواه یک دهکده فانتزی ناقص برای یوشیو کار زیادی است، اما ممکن است کلید تغییری باشد که او به شدت به آن نیاز دارد.