خلاصه
تکایا از خواب بیدار شد و خود را در صندوق عقب ماشین باز کرد و غریبه ها به او نگاه کردند. او ابتدا گیج شده بود و فکر می کرد هنوز در اتاقش است اما ظاهراً نیست. بدتر از این که این ماشین او نیست، او برهنه است و هیچ چیز با خود نمی آورد و هیچ اتفاقی را که 1 هفته پیش رخ داده را به یاد نمی آورد. اینکه چگونه او در یک ماشین به پایان رسید یک راز است.