چهار کودک - میکامی، ساکورای، سوما و هیرو - در تعطیلات تابستانی خود بی حوصله هستند. میکامی کفشش را با لگد از پلهها پایین میاندازد و در مقابل دختری فرود میآید. در حالی که او میخواهد عذرخواهی کند، آن را برمیدارد، اما دختر به جای بازگرداندن آن، با کفش فرار میکند. بچهها دنبال او میگردند، اما دیری نگذشت که خود را در شهری ناآشنا میبینند. تلفن های همراه آنها خارج از برد است و پیرمردی که سعی می کنند در مورد مکانشان بپرسند تا به حال یک جفت مربی ندیده است و لباس ها، مدل موها و کارهای همه و همچنین چیدمان شهر اطراف آنها همه قدیمی به نظر می رسد. مد شده دلیل؟ آنها به گذشته سفر کرده اند، به سال 1959... اما چرا آنها را به این دوره در زمان آورده اند؟