خلاصه
در یک روز درخشان، برادر بزرگ شونتا، سفالگر، یک عروسک گلی زیبا درست کرد که شبیه یک دختر بود و ننه را صدا کرد. او آنقدر ناز بود که شونتا نمی توانست آرزو کند کاش یک دختر واقعی بود... و بعد یک معجزه اتفاق افتاد، روز بعد، ننه زنده بود، حرکت می کرد و با بوسیدن عروسک های گلی عروسک های زنده خلق می کرد. بنابراین زندگی عروسک ننه آغاز می شود، زندگی درخشانی که به زودی توسط یک مخترع عجیب و غریب، خالق یک اندروید مرد، آشفته می شود.