خلاصه
جوون همه چیزهایی را که زندگی او را زیر و رو کرد به یاد می آورد. او مردی را به یاد می آورد که در تاریک ترین مواقع به او کمک کرد و او را رها کرد در حالی که او را نفرین می خواند. او شاهزاده اش را به یاد می آورد که اولین بوسه اش را در هشت سالگی با او انجام داد. او نیز در یک روز او را رها کرد. او مرد سیاه موی عجیبی را به یاد می آورد که مادرش را کتک زد. همه گفتند که او نفرین شده است و او می خواهد به آنها ثابت کند که اشتباه می کنند. هشت سال بعد، جوون یک کیف پول پیدا می کند. زمانی که دوستش توسط یک گانگستر گرفتار می شود و برای نجات او به پول زیادی نیاز است، او می خواهد آن را تحویل دهد. اما صاحب کیف همه چیز را می بیند و تصمیم می گیرد که جوون هدف بعدی او برای انتقام باشد. اما به نظر می رسد که صاحب کیف پول یک آدم عجایب متقابل جنسیتی است.