دانشآموز دبیرستانی، کن ایشی، جز رهایی از مشکلات، در هیچ کاری خوب نیست. مردی ناشناس در حالی که او در حال فرار از سرگردانها است که میخواهند مثل همیشه دعوا کنند، در مقابل کن ظاهر میشود. مرد می پرسد زوئیکی نوگی را می شناسید؟ و کن سرش را تکان می دهد. دو ناظر آنها را از یک مخفیگاه مشاهده می کنند. مرد ناشناس هیولایی را رها می کند و کن را می گیرد که نمی تواند آزاد شود. در آستانه مرگ، چیزی در بدن کن تغییر می کند...!؟ "به عنوان یک "رهبر شینوبی" بایستید! سرنوشت او این است که در غل و زنجیر سرنوشت یک خانواده شینوبی در حال مرگ باشد...