خلاصه
پسر جوانی به نام یوویا تصمیم می گیرد به ماریکو له شده اش نگاه کند، اما به زودی شاهد منظره هولناکی است: دختر چهره ای سخنگو بر روی سینه برهنه اش دارد. یویا که میخواهد بفهمد چه دیده است، شب بعد دوباره استراق سمع میکند، اما در عمل توسط ماریکو دستگیر میشود. متعاقباً، او فاش می کند که چهره معلم خانه اش است که ادعا می کند خود را کشته است. یوویا وحشت زده و در عین حال شیفته، خود را در حال بررسی عمیق تر در این معما می بیند.