کوندو یوکو چشمان عجیبی رنگ پریده دارد، درست مثل مادربزرگش که قبل از او داشت. در هفدهمین سالگرد تولدش، او شروع به دیدن چیزهای عجیبی می کند که توسط هیچکس در اطرافش قابل دیدن نیست. اولین چیزی که او می بیند کودکی است که روی چشمانش بانداژ شده است که به نظر می رسد از او چیزی می خواهد. آیا وضعیت او صرفاً غم انگیز است یا حضور او احتمالاً برای یوکو خطرناک است؟ یوکو با یک دانشجوی کالج به نام تانوناکا کیویچی ملاقات می کند که به مطالعه افسانه های شهری، فولکلور و چیزهایی از این قبیل می پردازد. او به روایت او در مورد کودک عجیب اعتقاد دارد و به او کمک می کند تا بفهمد در مورد او چه کاری انجام دهد. پس از اولین برخورد که آنها را به هم نزدیک می کند، یوکو و تانوناکا شروع به مواجهه با انواع رویدادهای ماوراء طبیعی می کنند. با دید معنوی یوکو و دانش تانوناکا، آنها یک تیم عالی می سازند!
