خلاصه
ساتوشی کیجی وسواس زیادی نسبت به حشرات عجیب و غریب دارد. یک روز برای خوشحالی او، دختری با بازوهای بالدار و پشتی شبیه به حشره را می یابد. کیجی که تصمیم می گیرد او را به خانه بیاورد، نام او را اوگا می گذارد. با او مانند یک حشره معمولی رفتار می کند، او را نوک می زند و او را می زند و فکر می کند که او فقط یک موجود عجیب و غریب است. از سوی دیگر، اوگه هرگز چیزی جز زندگی با کیجی نداشته است. او بیشتر موقعیت خود را می پذیرد و به این فکر می کند که آیا تحمل درد بی پایان سرنوشت اوست؟ اوگه به دنبال کیجی و حشره انساننمای غولپیکر او، اوگه، میآید که رابطه بیمارگونه آنها و همچنین منشأ احتمالی اوگه را در دنیای ماورایی به تصویر میکشد.