خلاصه
گذشته او کشوری تاریک بود و ایانتا کتلی در مرزهای آن گیر افتاده بود و هرگز نتوانست از لحظه تعیین کننده زندگی خود فرار کند. تا روزی که رابرت آرمسترانگ را زیر اسلحه نگه داشت - و او آینده ای را به او پیشنهاد داد که هرگز جرات تصورش را نداشت! راب آرمسترانگ، لرد دانکن، قسم خورد که او صرفاً محافظ ایانتا کتلی نخواهد بود، بلکه شریک واقعی نیز خواهد بود، زیرا این زن آسیبپذیر، ستون فقراتی از فولاد شگفتانگیز داشت - یک ویژگی ضروری برای رویارویی با خطری که همچنان او را تهدید میکرد. نیاز او او را به سوی خود کشاند. شجاعت او او را در کنار خود نگه داشت - جایی که او با کمال میل می ماند، در بند شرافت، اشتیاق... و عشق!