در حالی که لوفی و خدمه اش زورو و نامی در قایق کوچکشان گرسنگی می کشند، توسط یک هیولای بزرگ مورد حمله قرار می گیرند. نامی را می برند، در حالی که لوفی و زورو به ساحل می روند. در آنجا با دختر جوانی به نام مداکا آشنا می شوند و از تاریخ غم انگیز جزیره مطلع می شوند. دزد دریایی خبیث گانزاک همه مردان دهکده را برده و به بردگی گرفته است، از جمله پدر مداکا. حالا لوفی، زورو و مداکا باید به پایگاه گانزاک نفوذ کنند تا روستاییان و نامی را نجات دهند.