خلاصه
ایچیگو دختر کوچکی است که از رابطه ناموفق بین مادر و پدرش (که در واقع ناپدری اوست) ناراحت است. یک روز بعد از مدرسه با راننده یک اتوبوس جادویی آشنا می شود و خود را در حال سوار شدن به اتوبوس می بیند. اتوبوس او را به گذشته منتقل می کند تا مدت کوتاهی پس از ملاقات مادر و پدر واقعی اش. شاید او قرار است کاری انجام دهد که به والدینش کمک کند در آینده با هم بمانند و یکدیگر را بیشتر دوست داشته باشند.