خلاصه
پادشاهی گرانزا به طور پیوسته در حال افزایش قدرت و گسترش قلمرو خود است. فاانا و همراهانش که از حمله به خانهاش فرار میکنند، به امید فرار از ارتش گرانزا در جنگل پنهان میشوند. با این حال، همانطور که گروه او شکار می شود، Faana تنها کسی است که به اندازه کافی خوش شانس است که زنده می گریزد. نیمه جان، او به نوعی موفق می شود چندین کیلومتر به پادشاهی کوردیا سفر کند، جایی که در دریاچه ای از هوش می رود. پس از بیدار شدن 3 روز بعد، او با تعجب خود را در داخل قلعه پادشاه یوگوفو، حاکم کوردیا می بیند. وقتی فاانا با دخترش، پرنسس اورفینا آشنا میشود، شگفتزدهتر میشود - این دو دختر غریبههای یکسانی هستند. این دو به سرعت با هم دوست می شوند، اما این دوره شادی زیاد طول نمی کشد زیرا گرانزا به زودی قدرت خود را به Cordeaa می دهد ...