خلاصه
بدن و قلب او اسیر شده و از قفسی به قفس دیگر می رود. ششمین شاهزاده خانم، ادیت ساما، به دره سیجی منتقل می شود تا با رئیس قبیله ای که در آنجا زندگی می کند، لیکا، ازدواج کند. هنگامی که او می رسد، توسط برادر، جوی، در سراسر مناطق گرمسیری همراهی می شود. وقتی پا به جزیره گذاشتی، دیگر شاهزاده خانم نیستی.» "من ششمین شاهزاده خانم پادشاهی گیون هستم و برای عروسی ام اینجا آمده ام. اگر شاهزاده خانم نباشم، هیچ هستم." "پس... همه هستند. همه ما از صفر می سازیم." ادیت به سخنان جوی فکر می کند... و می آموزد که ارزش او را کشف کند.