تو انتظار داری باور کنم اون پسر کوچولوی ناز تو بودی؟! یوری هایاما، برده شرکتی رده پایین، که از لحاظ جسمی و ذهنی از ساعتهای طولانی کار خسته شده بود، توسط شوهر احتمالیاش اخراج شد. علاوه بر این، در حالی که در راه خانه است، پسر کوچکی را می بیند که بیهوش در خیابان افتاده است! او که نمی تواند برای کمک تماس بگیرد، او را برای شب به خانه می برد، اما چیز بعدی که می داند، در کنار یک مرد داغ از خواب بیدار می شود؟!