مت به پایان عقل خود رسیده است. گویی او به اندازه کافی مشغول معاملات تجاری برای شرکتی که مدیریت می کند نیست، وقتی همسر سابقش می میرد، او باید از دختر ده ساله اش سامانتا مراقبت کند. سامانتا هر دایه ای را که مت استخدام می کند رد می کند. درست همانطور که آژانس موقت دیگر از معامله با او خودداری می کند، یکی از کارمندان او را به خواهر کوچکترش، تس معرفی می کند. او متوجه می شود که تس تابستان را در خانه خواهرش می گذراند و او را به عنوان پرستار بچه استخدام می کند. او بلافاصله با سامانتا دوست می شود، اما مت انتظار ندارد که خودش را درگیر جذابیت های بی خیال تس بیابد...!