پدر آتسوکو مست است و همکلاسی هایش او را به عنوان «بچه بیچاره» از خود دور می کنند. آتسوکو که در مه تاریک ناامیدی در خیابان ها قدم می زند، برای زنده ماندن پول خود را منحرف می کند. سپس، یک روز، او با ایتارو، وارث یک خانواده ثروتمند، که اتفاقاً دقیقاً شبیه او است، ملاقات می کند. ایتارو نقشهای میکشد: آتسوکو زندگی عمومی خستهکنندهاش را برای او زندگی میکند و طعم تجملاتی را که 1 درصد از آن لذت میبرند میچشد. همه (بالاخره) خوشحال هستند. درست؟