من همیشه از زندگی روتین آرامم لذت برده ام. همه چیز دقیقاً همانطور که باید پیش می رفت، وقتی یک دوست دختر سابق که ده سال است ندیده بودم، از ناکجاآباد با من تماس می گیرد و بعد بچه اش را سر من می اندازد، زیرا او باید در خارج از کشور کار کند! چه خبره لعنتی! من نمی دانم چگونه با بچه ها، به خصوص با بچه های دردسرساز مانند اینها رفتار کنم. اما شاید همه چیز آنطور که به نظر می رسد نیست؟